Dec 14, 2003

در آسانسور همچين باز شده نشده چپيدم توش. تازه متوجه شدم كه يه آقاي جووني هم توشه.آسانسور راه افتاد.مي خواستم برم همكف.يكي پايين منتظرم بود.وقت نكرده بودم دستي به سر رو روم بكشم.تنها كاري كه مي تونستم بكنم اين بود كه تا مي رسم پايين اقلا" كمي توي آسانسور رژ لب بزنم. اما اين آقاهه...يه كم اين پا اون پا كردم.پوف...امان از  دست اين مزاحم هاي آسانسوري!


آسانسور الان ميرسيد پايين.بايد كاري مي كردم!


دلمو زدم به دريا. دست كردم توي كيفم و رژ لبمو در آوردم.خودمو زدم به بي رگي و رومو كردم به آينه آسانسور و شروع كردم به ماليدن رژلب.بيچاره پسره يهو كوپ كرد.سرشو انداخت پايين.


كارم تموم نشده بود كه آسانسور واستاد.ديگه فرصت نبود! خواستم با اكراه برم بيرون كه صداي ظريفي از بلندگو هاي آسانسور اعلام كرد:"طبقه چهارم".


تازه فهميدم چه خبره.اين آقا قبل از من دگمه رو زده بود. منو بگو.چه هول و ولاي الكيي..چه خريتي..


اين دفعه ديگه نوبت اون آقاهه بود كه در آسانسور همچين باز شده نشده بپره بيرون.فكر كنم يه كمم از من ترسيده بود!


خنده م گرفت.آسانسور دوباره راه افتاد.حالا ديگه  فقط من بودم و يه آينه و يه رژ لب و يه آسانسور خالي كه داشت قژ قژ كنان مي رفت كه منو به همكف برسونه.

چه كيفي داشت!چه آرامشي!!

14 comments:

گيس گلابتون said...

من اول شدم! راستي اين اول شدن اصلا مهمه؟

k1 said...

حالا به فرض آرايش هم نمی کردی مگه مهم بود ! يه جور ديگه ای نگاه کنيم بهتر نيست ؟

حسين said...

سلام . داستان يا خاطره ی قشنگی بود . ولی فکر کنم اون آقاهه مزاحم نبود ها ؟! بنده ی خدا داشت راه خودش رو ميرفت .

نوشی said...

همينه که ميگن دوره آخر زمون شده!!! از شوخی گذشته بد نيست آقايون به چشماشون عادت بدن که اين چيزا رو ببينن.

سپینود said...

ببين.فکر کن آقاهه می خواست دستشو بکنه توی دماغش!!!!! چقدر تو مزاحم بودی.بعد هم بالاخره تو کارتو کردی.اون چی؟آسانسور هم آسانسورهای قديم!!!/آهو جان ازت خيلی خيلی ممنونم...گرمای خونمو ازت دارم

me my self said...

اگه اون بدبخت بهت زل می زد می گفتی که نيگا چه جامعه مريضی داريم. اگه متلک می گفت می گفتی وای که از اين مردا حالم به هم می خوره. اگه کار فيزيکی می کرد الان می نوشتی که به حال مرگ افتادم و از اينکه زنم از خودم و خدا و... متنفرم. حالا هم که اون بدبخت سرشو انداخته پايين اينطوری ميگی... به نظر تو اگه چيکار ميکرد خوب بود؟ اگه خيلی محترمانه و بدون هيچ نيتی بهت می گفت ؛ خانوم رژ قهوه ای بهتون نمياد؛ ويا هر چيز ديگه باز شما نمی گفتيم وای وای چه روزگاريه؟

شاهان و سارا said...

سلام. بالاخره بعد از سالها كه از دست اين جنايتكار تمام همكيش و هموطنانمون در عذاب بودن امروز طعم ديگري رو چشيديم. كاش بودي و ميديدي مردم چه شوقي داشتن و دارن. موفق باشي

گيس گلابتون said...

مرسي سر زدي عزيز! راستش من هم چند وقت پيش كه وبلاگت رو براي اولين بار ديدم فكر كردم نويسنده‌اش بايد آدم باحالي باشه. نمي دونم درست فكر كردم يا نه. اما به هر حال من هم از آشناييت خوشحال شدم. راستي به وبلاگ هاي ديگه من هم وقت كردي سر بزن.

Sepidar said...

:)

roya said...

بامزه بود.

موريانه said...

اين چهار ديواريهای پرنده، چه چيزها که در خود نديده اند!...به نظر من، اونيکه اون پايين منتظرت بود، بايد اين صحنه ها رو ميديد...در ضمن...من از چربی رژ لب اصلا خوشم نمياد.

لاله ء سياه said...

سلام ...خيلی خنديدم آهو دقيقاْ اين کا رو تو يه آسانسور در سنگاپور انجام دادم ... اون آقاهه پشتش رو کرد بهم شروع کرد به سوت زدن !

Missy said...

Cheghadr ajib ke rozhe lab zadan too Iran jeloye ye nafare dige sakhte!! Khob mage chiye! Rozhe lab zadi! dozdi ke nakardi!!

مجنون said...

همین کارهاست که ما زنها رو بی ارزش نشون میده!!!!اگر یک زن بدون سرخاب و سفیداب کردن آنهم در آسانسور به دیدن کسی بره اتفاق مهمی میافته؟؟؟؟؟

Free counter and web stats