Dec 18, 2003

جدايي من از همسرم مصادف بود با فارغ التحصيليم از دانشگاه.بعدش مشغول به كار شدم.اون اوايل فكر مي كردم حالا كه پخت و پز و بشور بساب ندارم و  فعاليت اجتماعي دارم حتما كار درستي مي كنم.فكر مي كردم چه خوب شد كه اين موقعيت چشمامو باز كرد تا از آشپزخونه بيام بيرون و تو جامعه باشم.حتي با غرور به دوستام مي گفتم كه داره آشپزي يادم ميره.من ديگه وقت ندارم به اين كارا برسم..


حالا كه چند سال از اين به اصطلاح استقلال و فعاليت اجتماعي مي گذره مي بينم كه دلم براي آشپزي كردن تنگ مي شه.دوست دارم براي دخترکم غذاي دستپخت خودمو درست كنم.هوس پختن غذاهاي جديد مي كنم.هوس مربا پختن.ترشي انداختن. ملافه ها رو تازه كردن و با گلرنگ خوشبو كردن..


هميشه مي دونستم زنايي كه صبح تا شبشون رو تو آشپزخونه مي گذرونن و از همه جا بي خبرن زنهاي موفقي نيستن.اما حالا ديگه اينم مي دونم كه زناي تحصيلكرده شاغلي هم كه همه چيزو فراموش مي كنن و خانه داري براشون بي اهميت ميشه هم،زنهاي موفقي نيستن.زني موفقه كه در عين آگاهي،فعاليت اجتماعي، و ترجيحا" تحصيلات دانشگاهي،آشپز و خانه دار و كدبانوي خوبي هم باشه.


انجمن دفاع از حقوق نسوان محترمه جنجال راه نندازين تو رو خدا.حالا ما يه چيزی گفتيم.


 


 


 

16 comments:

k1 said...

خيلی وقتها برای رسيدن به واقعيتی ولو يک واقعيت کوچک بايد هزينه گزافی پرداخت . با نظرت موافقم .

banoo va halaj said...

به نظر من اعتراف حالبی بود.آدم شحاعی هستی!

زیتون said...

سلام:) باهات موافقم..آدم وقتی کار خونه و آشپزی و اينا رو زوری انجام نمی ده گاهی ازش لذت هم می بره...گوش آقايون کر!!

ali said...

موافقم باهات.. بايد در مبارزه برای حقوق اجتماعی از افراط جلوگيری کرد

لاله ء سياه said...

سلام ...حتما يه روز آفتابی خوبی می رسه که هم تحصيل کرده بود و هم ترشی و مربا درست کرد ...مگه نه ؟!

Arad said...

نيلو جون خوبی ؟

safoora said...

موافقم باهات و به نظرم اين کارا منافاتی باحقوق نسوان !!!!نداره!

جوجوي هيچكس!!! said...

چه جالب آهو جان. منهم به همين جا رسيدم. شروع کردم به همه گفتم که آشپزی بلد نيست.(در حاليکه قبلا هر کی مهمونی داشت ازم کمک ميگرفت واسه تزئين ميزش و ... وهمه عاشق اين بودن که بيان خونه من و غذای دستپخت منو بخورن) ولی حالا،‌ اکثر اوقات تو خونه دلم ميخواد غذا درست کنم و دلم خانه داری و آشپزی و ... ميخواد:) ميدونم. اون حالت يه جور افسار گسيختنه.

عاشقی از شهر عشق said...

سلام دوست عزيز....اميدوارم که حال شما خوب باشه وبلاگ زيبايی داريد.....قلم زيبا و بيان شيوا.....برات ارزوی موفقيت ميکنم و انشا الله همیشه قلمتون پا بر جا بنویسه و کلامتون همیشه شیوا باشه....اگر وقت کرديد به ما هم يک سری بزنيد.............يا حق

مریم said...

يک چيز را فراموش نکن . زندگی و عشق لازم و ملزومند يا مکمل هم اند . مثل طبيعت با انسان . تو اگر صدبار رو برگردانی از طبيعت باز ميبينی جلو تو قرار دارد . هيچ کس تو را از کاری که غريزی در وجودت هست نميتواند منع کند . بخواه آنچه را که خود ميخواهی .

raya said...

سلام. ريشه اين خواست ها را اگر بررسی کنيم و يک تحليل منطقی داشته باشيم می توانيم بفهميم که علت اين تضادها ی درونی از کجاست. کتاب نمادهای اسطوره ايی وروانشناسی زنان از شينودا بولن خيلی در اين مورد به من کمک کرد.و باز حرف دارم در اين مورد اگر موافق بودی ادامه می دهم.

سارا said...

عزيزم احتمالا هر چیزی که از روی فشار و تحمیل باشه دوسش نداريم

پرژک said...

به فهم و اعترافت احترام ميذارم :)

uni said...

اين شجاعت قابل تحسين هستش!

ncsiavash.persianblog.ir said...

سلام
دوست من گاهی مثل تو فکر می کنم
اما با معذرت از جامعه مردان ايرانی اگر برای مرد بودن فقط قدرت خفه کردن را نداشته باشی در جامعه امروز مرد نيستی...عشق رسمی قديمی است و در نوشته ها خوابيده...زن ايرانی اگر زن جامعه بشه مرد ايرانی در جا سکته می زنه..چون زنش داره جلو می ره و از اون دور می شه ....

حمید said...

سلام ،
نمی دانم چطور جدا شدی، نمیدانم وقتی جدا شدی چرا حس کردی که آزاد شدی، نمیدانم اگر میدانستی که آزاد نیستی، ازدواج کردی. نمیدانم که اصلا چرا ازدواج کردی. خیلی ها از جدایی ها گله می کنند و خیلی ها هم ....!! مگر میشود که راحت دل بسپاری و آزاد نباشی . مگر میشود که رنج بکشی و شاد نباشی.. مگر میشود شریک آدم فقط کلفت گرفته باشه.. پس چرا چشات رو باز نکردی؟ چرا دلت رو ارزون فروختی ؟ چرا حالا خودت رو ماشینی کردی؟ کار خونه با عشق زیباست، بشرط آنکه در اون خونه عاشق و معشوقی هم باشه. اینها شعر و ور نیست. گاهی اوقات به درون خودمون هم یک نگاهی بیاندازیم بد نیست، شاید هنوز کمی، یک ذره دلی، یک ذره شوقی باشه ...
روزگارت خوش..

Free counter and web stats