Dec 21, 2003

يلدا مرد.


«يلدا» وقتي مرد هنوز جوان بود. تنها ۴ هزار سال از عمرش گذشته بود. تا آخر دنيا هنوز بي نهايت سال باقي است. شايد هم اگر انتهايي در كار نباشد. بپذيريم كه وقتي يلدا مرد هنوز جوان بود.پدراني كه يلدا برايشان عزيز بود سال هاست كه مرده اند. آنهايي هم كه هستند هر سال به خاك نزديك تر مي شوند. چند خانه سراغ داريد كه شب هاي يلدايشان بلندترين شب  سال باشد. چه كسي فال حافظ را باز مي كند و آينده خانواده را _ حتي از سر تفنن _ پيش بيني مي كند. نام يلدا هنوز زنده است. هندوانه، آجيل و... روي صحنه مي روند اما اين فقط يك نام است. پدربزرگ پيش از اينكه بميرد با خاطراتش يلداي ما را انكار كرده بود. اين يلدا كجا و آن يلدا كجا؟ والدين نسل امروز يلدا را مي شناسند. برايشان يك نام است. نامي كه با اكراه آن را روي فرزندشان مي گذارند!شهر شلوغ است. پياده رو در سرماي سوزان اول دي مقابل مردم احساس حقارت مي كند. اين جماعت شايد خودشان هم نمي دانند چرا بايد در خيابان باشند. تنها شنيده اند در بلندترين شب سال شهر بايد شلوغ باشد. آنها به وظيفه اي تاريخي عمل مي كنند. اين هم قابل ستايش است. گرچه يلدا ديگر يلدا نيست.مردم اسير زندگي شده اند. گرفتاري بهانه خوبيست. دل خوش سيري چند؟ وقتي كه غذا مفهومي فراتر از ادامه زندگي دارد، وقتي كه هميشه بايد به فكر كرايه خانه و يك قران و دوزار آخر ماه باشي، وقتي كه ميوه ها را براي روز مبادا و ورود ميهمان ناخوانده انبار مي كني، به خانه آوردن هندوانه، آجيل و انار براي بلندترين شب سال چه پوچ است. اين است كه مي گوييم يلدا در اين شهر شلوغ آخرين نفس هايش را مي كشد. حالا ما مانده ايم و يلدايي كه ديگر شبيه خودش نيست. به مغزمان فشار مي آوريم. هر چه از گذشته مانده يا برايمان تعريف كرده اند را مجسم مي كنيم. مي خواهيم يلدا را روي كاغذ كاهي خالي كنيم تا مردم بخوانند و هيجان زده شوند. شايد اين تلاش مردم را تكان دهد اما اين گرفتاري هاي لعنتي به مردم فرصت خواندن هم نمي دهند!حالا ما مانده ايم و يلدايي كه ديگر شبيه خودش نيست. بعد از ۳۰ سال گدايي شب جمعه را از ياد نبرده ايم كه بلندترين شب سال را فراموش كنيم. دوست داريم به استقبالش برويم و براي ورودش به شهر جشن بگيريم. چاقو را بگذاريم روي گلوي هندوانه و پاي يلدا قرباني اش كنيم. پسته ها را از اسارت بيرون بياوريم و روانه دنياي درونمان كنيم. ميوه هاي رنگارنگ را پوست بكنيم، گپ بزنيم، شاد باشيم و بلندترين شب سال را زنده نگه داريم. دلمان مي خواهد براي زنده ماندن يلدا دست به كار شويم اما افسوس كه وقتي به خانه مي رسيم چيزي از عمر بلندترين شب سال باقي نمانده است. حالا ما مانده ايم و يلدايي كه ديگر شبيه خودش نيست. گفتيم عنوان مطلب اين است: «يلدا مرد». يك نفر گفت: «جان هر كس كه دوست داريد اين را ننويسيد. تمام آيين هاي باستاني ايران به انقراض نزديك شده اند. شما كه بنويسيد يلدا مرد، اين آخري هم از ذهن مردم بيرون مي رود.»... و ما نوشتيم «يلدا مرد». نوشتيم تا يلدا دوباره زنده شود. عشق به مرگ در ذات ماست. خوب كه فكر كنيد به ياد مي آوريم چند نفر پس از مرگ برايتان عزيز شده اند. يلدا هم مرد! 


روزنامه شرق

6 comments:

پرژک said...

سلـام دوست من
اینجوری که معلومه خوش سلیقه ای
شــــــــــــــــرق
اما من دلم میخواد برم مطلب قبلیت رو بخونم فکر کنم واسه دوستی اول آشنایی لازمه :)

موريانه said...

آری...يلدا مرد...روزی، ايران هم خواهد مرد...که شايد مرده باشد!...در مورد مطلب قبلی...اعترافاتی که شايد زيادی رک هستند!...جدايی از همسر و خود!...بازگشت به دومی را به شما توصيه ميکنم و اولی به کسی مربوط نيست.

گیتی said...

امروز عزيزی پای تلفن بهم گفت : دل خوش سيری چند؟
ومن به دستام که دونه های انار رو به ظرف چينی سفيد ترک خورده ای ميريخت نگاه ميکردم و از ديدن سرخی به سفيدی ترک خورده ظرف ... دل خوشی قشنگی بهم دست داد .... و همين کافی بود و هست ...

babak said...

قضيه تور منتفی که مشده هيچ ! با جديت هم در حال پيگيريه. فقط من منتظر جزييات هستم. منظورم از جزييات قضيه قيمت و اين چيزهای بی اهميته!! آدرس ميلم هم همينه که اينجا نوشتم. در ضمن مطالبتم(مطالبتون) خوندم. البته تا يازده آذر. موفق باشيد.

سارا said...

سلام ....اميدوارم بهت خوش گذشته باشه .مدتی نبودم . اما حالا همه مطالبت رو خوندم .. درست از اون جايی که نبودم

حمید said...

سلام ، نمی دانم چطور جدا شدی، نمیدانم وقتی جدا شدی چرا حس کردی که آزاد شدی، نمیدانم اگر میدانستی که آزاد نیستی، ازدواج کردی. نمیدانم که اصلا چرا ازدواج کردی. خیلی ها از جدایی ها گله می کنند و خیلی ها هم ....!! مگر میشود که راحت دل بسپاری و آزاد نباشی . مگر میشود که رنج بکشی و شاد نباشی.. مگر میشود شریک آدم فقط کلفت گرفته باشه.. پس چرا چشات رو باز نکردی؟ چرا دلت رو ارزون فروختی ؟ چرا حالا خودت رو ماشینی کردی؟ کار خونه با عشق زیباست، بشرط آنکه در اون خونه عاشق و معشوقی هم باشه. اینها شعر و ور نیست. گاهی اوقات به درون خودمون هم یک نگاهی بیاندازیم بد نیست، شاید هنوز کمی، یک ذره دلی، یک ذره شوقی باشه ... روزگارت خوش..

Free counter and web stats