May 25, 2004


شخصي تر از آن است كه عنوان داشته باشد!



مهمانمان اصرار داشت به من ثابت كند كه از سنم خيلي كمتر نشان مي دهم.مي گفت حتما زندگي به شما خيلي راحت مي گذرد.و من مانده بودم كه چگونه ظرف نيم ساعت مي توانم از خودم برايش بگويم.گفتم ممنون از تعريفتان .وارد جزئيات نمي شوم !


امروز وقتي آن مقاله را مي خواندم گريه ام گرفت.ازخوشحالي.اين منم.اينجا.كنار اين آدمها.چطور مي شود كه ميان اين همه آدم به من ايميل زده مي شود و من ميان اين همه ايميل آن را جواب مي دهم.چطور مي شود كه به جمعي دعوت مي شوم كه جزو صميمي ترين خلوتها است.چطور مي شود؟ مي خواهم بگويم باور نمي كنم اما نمي گويم.مي گويم اين كارماي مثبت من بوده.اين كارماي مثبت من است.مي دانم.بايد اينطور مي شد.و اكنون باز هم بايد بچسبم به اين تئوري seize the moment چون واقعا هيچ نقشي در اين ميان نداشتم.همه چيز آنطور پيش آمده كه بايد مي آمد.و آنطور پيش خواهد رفت كه بايد برود.فقط در اين ميان از اينكه لياقت چنين روزهايي را داشته ام خيلي خيلي هيجان زده ام.بيش از اين را نمي دانم ..

10 comments:

Arad said...

خوبه....

مامان آیسان said...

سلام عزيزم. متوجه نشدم موفقيتی که کسب کردی چيه اما درهر صورت خوشحالم از اين که خوشحالی. هميشه خوشحالی ديگران می تونه تو آدم به قول تو يه نيروی مثبت به وجود بياره و باز به قول خودت تو چند پست پايين تر آدمو شارژ کنه. شاد باشی و هميشه پيروز.

. said...

خوشحال شدم و خوشحالتر ميشوم که تمامی لحظه هايت اينگونه باشد .
                                ( شادیت همیشگی )

مازیار said...

سلام . تقریبا تمام نوشته هات رو خوندم فکر میکنم تو یا متولد ماه بهمن هستی یا دچار پرکاری غده تیروئید شده ای معمولا این تناقضات ( که البته تا حدی هم برای خواننده گیرا و جذابه ) نشان از این داره که تو نباید خیلی هم جوون باشی و چون هیجانات و کششهای عاشقانه دوران بیست سالگی ات ارضا نشده باقی مونده حالا به شکل  تغییر فرم داده شده ای تو رو به نوعی بازی گرفته اند. امیدوارم بتونی با شکل دادن به این احساسات مبهم توان روحی ات رو کمی بالا ببری ( که خیلی به اون نیاز داری)

آهو said...

مازيار جان من كه زياد از توضيحاتت سر در نياوردم اما ممنون.

روبي said...

...آرزوی شادی‌ات

يوسف said...

شادي ات نهادي بشه انشائ الله

ali said...

نه عزيز. ضمنا يخورده واضح تر بنويس که ماهم بفهميم!

بزرگ said...

و كتاب حوادث هميشه از نيمه آن باز مي شود .

شين said...

به خاطر ياد کردن‌ات از عبارت «دم رو غنيمت بشمار» ياد رفيقی افتادم که ديگر نيست‌اش و دل‌ام تنگ شد ...

Free counter and web stats