Jul 30, 2004


 نامه


سلام.احوالت چطور است ؟


ديدم كه آمدي .. خوب است .. قضيه ي خوك را كه گفته بودم برايت. يادت هست؟ به تو قولي داده بودم. سر قولم هستم.


ديشب نشستم و فيلم شبهاي روشن را تماشا كردم. چند روز است كه وير فيلم ديدن گرفته ام. خيلي از فيلمهايي را كه هنوز نديده ام دارم مي بينم. اين هم يكي از آنها بود . منتظر يك ايميل هم بودم .. كه قرار بود پنج شنبه شب برسد .. و هنوز نرسيده .. فكر كنم فرستنده اش گرفتار است .. وگرنه محال است فراموش كند كه يك ايميل چقدر مي تواند خوشحالم كند اين روزها ..


ديشب كه داشتم فيلم را مي ديدم مدام با خودم فکر می کردم که اصلا دوست داشتن چيست ؟ .. واينكه اصلا بايد دوستت داشته باشم يا نه .. واينكه اصلا آيا دوستت دارم يا نه .. وقتي تكه هاي پازل ذهنم را ميگذارم كنار هم مي بينم آنقدر براي خودم دليل دارم كه بخواهم دوستت داشته باشم. با اين كه مي دانم دوست داشتن مي تواند هيچ دليلي هم نداشته باشد ..


اگر از حال من بخواهي خوبم .. با بي پروايي ِتمام نشسته ام سر راه زندگي و سهمم را مي طلبم .. كار مي كنم. نقشه هاي جورواجور براي كارم مي كشم .. ذهن جاه طلبم را مي كشانم تا آن بالابالا ها .. تصميم گرفته ام با جديت تمام كار كنم. همانطور كه قبلا مي كردم. اما بيشتر و جدي تر. خسته هستم اما نااميد نه. رازهايم را هم نگه می دارم توی دلم .. آرزوهايم را .. گرچه تو كم و بيش آنها را می دانی ..


آقاي عليزاده ديروز برايم چند تا پوستر از كارهايش آورد كه همه را زده ام همينجا جلوي چشمم .. حالا هر وقت وارد اتاقم مي شوم باستر كيتون با آن چشمهاي گشادش به من خيره مي شود .. هدايت شق و رق نشسته تماشايم مي كند .. جلال در بند به رويم لبخند مي زند .. جوليتا ماسينا مرا ياد فيلم جاده مي اندازد .. شريعتي با آن مغز مشت شده و نگاه نافذ سوال پيچم مي كند .. انيشتن زبانش را درآورده .. و اقيانوس غم بلاي بم را در ذهنم زنده مي كند .. همه چيز با هم و در كنار هم . مثل خودِ زندگي. كه می خواهم همه چيزش را با هم بچشم ..


داشتم مي گفتم .. من اينجا از همه چيز مي نويسم .. و تو مي خواني .. همه مي خوانند .. حتي آنهايي كه مرا نمي شناسند يا آنهايي كه در زندگي روزمره چند كلمه اي بيشتر از من نمي شنوند .. اما من اينجا همه چيز را مي نويسم .. و فكر مي كنم كمترين فايده اش اين است كه تو مرا بيشتر مي شناسي .. و من ذهنم را باز می کنم تا تو آرام آرام به درونش راه پيدا کنی .. و چه خوب كه من اين شانس را دارم .. بله .. اين شانس بزرگي ست .. كه ما در دنيايي جدا از دنياي آدمهاي معمولي هم راهي براي نزديك شدن به هم داریم .. راهي براي اينكه بدانيم چه هستیم و چه مي خواهیم ..


قربانت


زني كه با نام آهو مي نويسد.


16 comments:

فروغ said...

گاهی اگر این امکان شناخت دو طرفه باشد ، شانس بهتری ست . ترجیح می دهم شانس بهتر نصیبم شود تا بزرگتر :)

زن آبی said...

منم با هاله موافقم ... ! از شوخی گذشته عجب زنی است این زن که با نام آهو می نویسد

مرتضي said...

سلام .... وبلاگ خوبی داريد قبلا اومده بودم ولی به دليل وقت کم فرصت وبلاگ نوشتن و حتی وبلاگ خوانی را آنچنان نداشتم اما الان که فرصتی هست سر زدم .... به منم سر بزنيد خوشحال می شم .البته در چند روز آينده لينک شما رو با اجازتون در وبلاگم خواهم گذاشت... موفق باشید...

davood said...

سلام بانوی عصبانی! به راستی که عجب زنی است اين که با نام آهو می نويسد!

davood said...

اگر از حال من می پرسی ( که نمی پرسی ) ملالی نيست جز دوری شما و يک در پدر درار گه زور هيچ مدل مسکنی هم بهش انگار نمی رسه! جات خالی يک هفته است جد و آبائم از درد جلوم رژه ميرن!

davood said...

نوشته بودی از وبلاگت برم بیرون! ياد اين شعره افتادم
من که جيک و جيک می کنم برات تخم کوچيک می کنم برات بذارم برم؟ آهو تويی به اسم يه دوست برام پيام می ذاری؟

پدر said...

خوش به حال مردی که زنی به نام آهو دوستش داره... اون قدرشو ميدونه؟

lale said...

اگر همين نوشتن هم نبود  چه اتفاقی می افتاد ؟ نوشتن برای کسانی که ما رو کمی می شناسن و یا اصلا نمی شناسن ؟

چسب زخمی said...

دوست داشتنی نيست عزيز! هرچه که هست و نيست مهر نيست...محبت نيست!

man said...

من تازه مينويسم  دلم ميخواد  به من  هم سری بزنی منم زنی هستم که  به اسم من مينويسم

آهو said...

خيلی ممنونم از تعاريفتون ! ولی من عجب زنی نيستم ! من فقط زنی هستم که با نام آهو می نويسد !
پدر عزيز وقتي از قدر دونستن حرف مي زني مرا ياد معامله مي اندازي.معامله اي كه بايد در آن چيزي بگيري تا چيزي بدهي.بگذاريد دوست داشتن از اين قاعده مستثني باشد .. قبل از هر كسي خودم بايد قدر بدانم ..و او .. او انسان بزرگواريست ..

davood said...

عجب! قدر دونستنی نيست! اونوقت بگو داوود ديونه است که می گه آهو عاشق شده ! تبريک می گم حاج خانوم حالا کی هس اين آقا خوش شانسه؟

alirezz said...

اين چيزی که در مورد «او» گفتی يه جوريه! نمی دونم برای توصيف يه دوست کمتر لغت بزرگوار به کار برده می شه! يعنی من استفاده نمی کنم نمی دونم چجوری توضيح بدم اين جور توصيف «او» يه جوريه خيلی دوره!

آهو said...

پوف .. دهانت را می بويند .. مبادا گفته باشی دوستت دارم ..

alirezz said...

گويند ايمان اعتقاد به دل است٬ اقرار به زبان و عمل به اعضا! دوست داشتن نيز از دل بر می خيزد و در زبان فرياد می گردد و اعضا متبلور می گردد. کسانی که دهان را برای شنيدن بوی گفتن دوست داشتن می بويد طرفداران نفرتند و اکر نباشند گم شدنگانی هستند که دوستی را نديده اند.

alirezz said...

alirez=alirezz

Free counter and web stats