Nov 19, 2004

جمعه سوم مهر هشتاد و سه

*
دو روز پيش:


زن عصباني ست. عصباني و خسته. ظهر كه آمد خانه حالش خوب بود. يك پيشنهاد كاري خوب بهش شده بود. با اين كه تصميم دارد مدتي كار نكند اما همين پيشنهاد كافي بود تا دوباره توانايي هايش را به ياد بياورد و اعتماد به نفسش برگردد سر جاي اولش. اما نمي تواند تصميم بگيرد. از كار كردن براي ديگران خسته شده. حتي اگر موقعيت شغلي خوبي باشد.. به هر حال ظهر عصباني كه نبود. تا اينكه دوباره پيدا كردن اين مقاله حرصش را درآورد .لعنتي هيچ جور پيدا نمي شود. از هر دري وارد مي شوي به موضوعش نمي رسي. زن نمي داند چرا اينطوري شده. موضوعش خيلي پيچيده يا گسترده است يا او كارش را فراموش كرده . دستانش را گذاشت روي ميز و زير چانه و غرغر هايش شروع شد آنهم با چاشني آب شور! اين روز ها حساس شده اصلا. اين روزها كه اوضاعش كمي فرق كرده. اصلا همه چيز از همان تلفن آخر شروع شد. زن فكر كرد پنج سال تمام ساعت هفت صبح بيدار شده و شش بعد از ظهر خسته و كوفته آمده خانه. حالا اين روزها كه مجبور است موقتي توي خانه بچرخد و نمي داند بايد چه تصميمي بگيرد و كارهاي پيشنهادي را با اكراه رد مي كند و فكرش آشفته است و دلش مي خواهد مي توانست براي خودش كار كند حتي نمي تواند از آرزوهايش حرف بزند. چون مي شنود كه ‹‹بيكار شدي و خيالاتي شدي و منفي باف هم كه هستي ..›› و زن سكوت مي كند و مي ببيند خبر از گوش كردن و حتي فقط گوش كردن به هيچكدام از طرح هايش كه نيست هيچ. خبر از گپ هاي دوستانه هم نيست. حالا انگار تمام عالم كار دارند الي زن. و فقط زن است كه در خانه نشسته و خيالاتي شده و نبايد خيالاتي شود ! به همين راحتي..

زن تنها نشسته. مثل هميشه. باز بايد خودش انتخاب كند . باز بايد نقشه هايش را براي خودش مرور كند و مرور كند و مرور كند. توي خانه ماندن كه راضي اش نمي كند. حتي اگر احتياجي به پول نباشد. كه البته هست. اما اگر نبود هم توي خانه نمي ماند. نمي توانست. انگ خيالاتي شدن همين هفته اول بهش چسبانده شد. آنهم چون وقت اضافي دارد و هزار جور نقشه و طرح نيمه تمام در ذهنش ريخته كه مي خواهد به آنها نظم و ترتيب بدهد و به نتيجه برسد! خدا مي داند اگر دو ماه ديگر خانه نشين باشد چه لقب هايي نصيبش مي شود. زن غرورش جريحه دار شده. خيلي عجيب نيست كه كسي غرورش با حرفي از يك عزيز جريحه دار شود. زن به اين فكر مي كند كه اگر كمي فقط كمي بيشتر از معمول پول سبز داشت ! و مي توانست كاري را كه مدتهاست ذهنش را درگير كرده انجام دهد از اين برزخ بيرون مي آمد و از كسي هم دلخور نمي شد. انوقت به ديگران حق مي داد كه مثل او فكر نكنند. الان هم حق مي دهد. اما يكسان فكر نكردن به اين معني نيست كه حتي شنونده ي حرفهای يكديگر هم نباشيم .. اما خبر از هيچكدام اينها نيست. باز يك راه جلوي پايش خواهد ماند. اين كه براي چندرغاز براي كسی ديگر دولا راست شود و فرامينش را اطاعت كند و تمام كارهايي را كه مي توانست براي رونق كار خودش انجام دهد براي كس ديگر انجام دهد و نردبان كس ديگر باشد تا آن كس ديگر روز به روز موفق تر شود چون كارمنداني مثل زن دارد ... زن دلش مي خواست مي مُرد ..


امروز:

خيلي از حس هاي آن روز ، امروز جايشان را به آگاهي و اطمينان دادند. زن جواب چرايش را گرفته و باز هم مي تواند از آرزوهايش حرف بزند .. باز هم مي تواند گپ دوستانه بزند .. يخها آب شدند و سوء تفاهم ها رفتند پي كارشان.. اين دو پست را اينجا می گذارد تا حس هايش را بشناسد و افکارش را نظم دهد و ببيند کجا حق با او بوده و کجا نبوده ..


زن اگرچه هنوز هم نمي خواهد نردبان كسي باشد اما ديگر قصد ندارد بميرد !!

¤ نوشته شده در ساعت 0:48 توسط آهو

No comments:

Free counter and web stats