Nov 19, 2004

*
عكس را برمي گردانم. نوشته شده خرداد 1348. مادر با گونه هاي برجسته و پدر با قد بلند و صورت استخواني و كلاه لبه دار مرا ياد فيلم هاي گانگستري مي اندازند. آن يكي عكس.. نوروز 1350. مادر با موهاي سياه قرآن بدست نشسته پشت ميز پر از آجيل و شيريني.. يكي ديگر.. ديماه 1339. زنان زيباي جوان با لبهاي پررنگ جلوي دوربين عكاسخانه در يك رديف كنار هم نشسته اند .. از آنان امروز يكي در ميان زندگان نيست.. يكي سرنوشتش جدا شده و رفته.. يكي چشمانش آشناست.. مادر است.. عكس هاي سياه و سفيد.. سفيد و سياه .. دختركان كوچك و پسري با موهاي طلايي .. خواهران و برادر..

مي گويد ته نعلبكي ات چراغ جادو مي بينم. مي گويم خوب؟ مي گويد نيت كن .. نمي دانم به چي فكر كنم. يك لحظه همه چيز با هم هجوم مي آورند توي ذهنم و ناخودآگاه انگشت مي زنم ته فنجان..

از شلوغی خسته می شوم و می روم توی تراس. ديگر هيچ چيز مثل قبل نيست. اين فاصله ها را چه چيزي پر خواهد كرد؟ كنار كسي بنشيني و هيچ حرفي نباشد كه با او بزني. كسي كه هم خون توست. يا تو از او بگريزي و يا او از تو. چند ساعت جايي بنشيني و مدام بي قرار باشي برگردي همينجا توي خلوت خودت. ديگر هيچ چيز مثل قبل نيست.

حالا باز اينجا هستم. جلوي اين صفحه ي سفيد توي تاريكي اتاق نشسته ام و تق تق تايپ مي كنم. لِردِ چراغ جادو زير شير آب، راهيِ چاه ظرفشويي شده و عكسها دوباره برگشته اند توي آلبوم يا كنار قاب آينه ها تا خاك بخورند. كودكانِ ديروز جوان شده اند. نوزادانِ ديروز كودك. جوانانِ ديروز پير.

من تا كجا خواهم رفت؟ خاطرات ديروزها تا كجا در قاب نگاهم تصوير خواهند شد؟ نگاههاي درون عكس تا كجا اشك به چشمانم خواهند نشاند؟ تا كجا خواهم گريخت؟ اين غريبه هاي هم خون چه زمان آشنا خواهند شد؟ اين فاصله ها را چه چيزي پر خواهد كرد؟..

جمعه 8 آبان1383

No comments:

Free counter and web stats