Nov 19, 2004

.
قطرات درشت باران مي ريزند روي سر و صورتمان. كف خيابان را آب برداشته. چه خوب كه اقلا كتاني پوشيده ام.با نوك پنجه از وسط آبها مي گذرم و به تو كه داري از آنطرف ابن درياچه با لبخند نگاهم مي كني مي خندم. ديگر تحمل نمي كنم. وسط آبها شلپ شلپ مي دوم و خودم را به تو مي رسانم. تو سريع راه مي روي و دست چپت را از پشت برايم طوري نگه داشته اي كه بگيرمش. دستت را مي گيرم و زير باران تند پاييزي با هم به دنبال يك سقف مي گرديم

No comments:

Free counter and web stats