Nov 20, 2004

.
آقاي م زنگ زد و با خوشحالي خبر از پيدا شدن دفتر كار داد. اين يعني اينكه آخرين روزها از راه رسيدند. اين يعني قرار است تمام شود. اين يعني حال گيري. يعني آخرش هم نشد كه معجزه اي اتفاق بيافتد. نتيجه اي كه جوابي براي تلاشم باشد. يعني باز دلخوش كردن به همان بهانه ي نخ نما كه حتما جايي ديگر ، جوري ديگر جبران خواهد شد..
آقاي م با خوشحالي گفت: زنگ زدم كه اين خبر را بدهم و خوشحالتان كنم.: من هم خنديدم و گفتم. بله .. خيلي خوشحال شدم..
آقاي م خوشحال است. دفتر كار آقاي م تا چند وقت ديگر با مجوز من راه مي افتد.
ديگر قبول كرده ام كه واگذارش كنم .شرايط اقتضا كرد كه اينگونه تصميم بگيرم. ولي نمي دانم چرا تا لحظه ي آخر باز هم منتظر بودم اتفاقي بيافتد. كه نيافتاد.
بعد از دو سال كشمكش ديگر قبول كرده ام كه هميشه هم ، خواستن توانستن نيست.
متاسفم آرزوهاي بزرگم.
مرا ببخشيد.

1 comment:

Free counter and web stats