Jun 8, 2005

بحبوحه ی انتخابات هست که هست. اما من از زندگی شخصيم می نويسم..


همسر سابق من انسان عجیبی بود. یا خوب خوب می شد. یا بد بد. حد وسط نداشت.و من هیچوقت آن ثبات و اعتقاد و اطمینان قلبی را در این آدم نسبت به خودم نیافتم یا او به من نداد. می توانست در خوب بودن هم منطقی باشد.اما زیاده روی می کرد. می توانست در بد بودن هم دلیل داشته باشد.اما روی اعصابم می رفت و واقعا زجرم می داد. خلاصه ثبات نداشت. در هر دوی این حالتها می توانست به من به عنوان یک انسان نگاه کند که به اندازه ی او از تمام اتفاقات زندگی مشترکمان تاثیر می پذیرم. اما با کوچکترین دلخوری قهر می کرد و با من حرف نمی زد. و این از هر چیز دیگری برایم عذاب دهنده تر بود.نه حرف می زد نه می گفت از چه ناراحت شده و نه حرفهای مرا می شنید. بزرگترین ضربه های روحی که من در چند سال زندگی مشترک خوردم هم همین بود. ندیده گرفته شدن. هیچوقت نشد برایش از حس هایم حرف بزنم چون یا نمی شنید یا آخرش هم با متلکی قضیه را به شوخی ربط می داد. خدا نصیب نکند اگر زمانی گریه ام می گرفت. همیشه میان کارهای شخصی خود و کارهای زندگی مشترک، این من بودم که گزینه ی دوم می شدم. هیچوقت نشد که به خاطر من کاری بکند و من بدانم که به خاطر من بوده. من هم آن زمان دانشجو بودم و دخترک تازه بدنیا آمده بود و درس و بچه داری و زندگی خانه را می چرخاندم.اما هیچوقت حرفی ، اشاره ای، حتی اتفاقی که به من ثابت کند برایش ارزش دارم پیش نیامد. و من تمام آن چند سال بی اینکه توانسته باشم خودم را به او بشناسانم سعی درشناختن حداقل او کردم. اما گفتم دیگر . یا خوب خوب یا بد بد. حد وسط نداشت. چیزی که بتوان به عنوان شخصیت قطعی قبولش کرد و با آن کنار آمد و به آن عادت کرد. کسی که بتوان رويش حساب کرد يا حتی حساب دوطرفه در زندگی مشترک با او باز کرد. علاقه و اعتماد قلبی و احترام و تکيه گاه متقابل. اين چيزی بود که من می خواستم.من معتقد بودم حتی در زمان دعوا هم بهتر است زن و مرد کنار هم بنشینند و حتی دست های هم را لمس کنند. این یعنی درست است که با تو مخالفم اما دوستت دارم. من معتقد بودم حتی زمان بحث و جدل هم زن و مرد باید حرف بزنند و بگویند از چه دلخورند و حتی در آن بحبوحه هم از نکات مثبت هم غفلت نکنند. صراحتا به هم بگویند نسبت به هم چه حسی دارند. چه چیزی ناراحتشان می کند و چه چیزی برایشان لذت بخش است.حتی گفتگو و بحث را نه تنها دعوا و جنگ نمی دانم بلکه معتقدم گره ها گشوده می شود و افکار به زبان می آیند و پرده های ذهنی کنار می روند و زن و مرد زوایای نهان یکدیگر را کشف می کنند. پس در هر لحظه ی سختی تولدی هست. من دوست داشتم به وجود او به عنوان همسر و همراه زندگیم اعتقاد و اطمینان قلبی داشته باشم. یا چه بهتر هر دو این احساس و اعتماد قلبی را به هم داشته باشیم. اما هیچ کدام اینها در زندگی ما جایی نداشتند. ما در هر جر و بحثی که عموما به علت قهر های بی دلیلش سر می گرفت و عذابم می داد به هیچ چیزی نمی رسیدیم. همیشه ترس رفتن و ترک شدن در زندگی ما وجود داشت. هیچ ثباتی نبود. و ما سرانجام بریدیم.


چرا اين ها را گفتم. کميش درد دل بود. کميش هم مربوط می شود به اين روزها. حالا بعد از چند سال جدایی از آن خصوصیاتی که مرا خیلی عذاب می داد همکاری پیدا کرده ام که نسخه ی کپی شده ی همسر سابقم است :( و من مانده ام چه کنم. شرایط کارم هم طوری نیست که بخواهم بگذارم و بروم. من با این آقا شریکم. دوستانی که اینجا را می خواندید می دانید که من برای گرفتن پروانه تاسیس دفتر خدمات مسافرتی، آنهم دست تنها ،آنهم با این وضعیت اجتماعی گل و بلبل چه ها که نکشیدم. اما تلاشم را کردم و بالاخره با شرایط کاری نسبتا مناسبی تصمیم به شراکت با این آقا را گرفتم. اینجا منافع مالی من هم در میان است. کاری که به آن علاقه دارم در میان است. اعتقاد راسخ خودم مبنی بر آینده ی شغلیم در میان است. همه چیز هم از نظر شرایط کاری و استانداردهای شراکت کم و بیش خوب است. الا یک چیز و اصلی ترین چیز :(


این آقا مدام سر چیزهای کوچک قهر می کند! نادیده می گیرد. کارهای محوله را انجام نمی دهد. مثلا امروز مهمترین قرار کاری با یک کارگزار ترکیه را که فقط مدت محدودی تهران است به هم می زند. چرا؟ چون دیروز موقع صرف نهار در یک جمع سه نفره حرفی زده شده که ایشان خوششان نیامده و رفته اند توی کما. حالا ما باید سه روز ایشان را در کما ببینیم یا اینکه برویم جلو بپرسیم چه شده که شما رفتید تو کما؟! حالت اول که دقیقا عذاب زندگی مشترک گذشته ی مرا برایم تداعی می کند و اعصابم را به هم می ریزد. حالت دوم هم یعنی امر به ایشان مشتبه شده که باید یکی برود دست بوس تا از خر شیطان بیاید پایین.آنهم بخاطر گناه نکرده. فقط چون ايشان دلش می خواهد فکر کند که فلان حرف يا فلان رفتار برخورنده بوده. آنهم در چه شرایطی؟ دقیقا در اوج کار !! دقیقا در روزی که دو تا قرار کاری داریم. آگهی روزنامه داریم. مسافر ویزای شینگن داریم. قیمت هتل استانبول و آنتالیا و کمر را باید به یک آژانس همکار اعلام کنیم. ایمیل های کارگزاران دبی و مالزی بی جواب مانده. تور دو هفته ی دیگر برنامه ریزی اش کامل نشده. بلیط های چارتر روی دستمان مانده. برای گرفتن نیرو در وضعیت تصمیم گیری هستیم. و ایشان در کما هستند که چرا دیروز سر نهار در جواب به شوخی ناخوش آیندشان حرفی شنیده اند که به مذاقشان خوش نیامده. و اين رفتار را ايشان به همکاران و ديگر شرکای فعاليتهای تجاری ديگرشان هم تعميم می دهند. قهر می کنند تا يکی شانزده دفعه تماس بگيرد نازش را بکشد.امروز هر چه خواستم صبور باشم نشد. خواستم مثل دفعات قبل به روی خودم نیاورم نشد. ایشان با این کار خود مستقیما روی کار من تاثیر منفی می گذارد. بازدهی کار مرا کم می کند. حتی به شکلی مانع کارهای من می شود. چون این بار اول نیست که این مسئله ی اخلاقی سوهان روح من شده و روی اعصابم راه رفته. ولی من باز در تمام این حالات سعی می کردم روحیه ام را حفظ کنم. به کارم ادامه دهم. چون کار برایم اهمیت دارد. من وارد این تشکیلات شده ام که کار کنم و سود آوری داشته باشم. الحق که همه چیز هم دارد آرام آرام پیش می رود. اما یکهو وسط کار یک چیزی مثل سکته می آید و ریتم کار را به هم می زند. آن هم قهر های خنده آور یک آقای پا به سن گذاشته است که ده سال سابقه ی کار در این زمینه را دارد. نمی دانم شباهت پیش ذهنی من با شخصیت این آقا اینقدر رویم تاثیر منفی می گذارد یا واقعا نمی شود با این خصوصیت ایشان کار کرد. البته بعید نیست ایشان همه را از خود فراری دهند. نه به آن شوری که گاهی فقط مانده گاو جلوی پایمان سر ببرد و نه به آن بی نمکی که گاهی جواب سلاممان را هم ندهد.از طرفی کارم برایم خیلی اهمیت دارد. شراکت با شرایط خاصی که من داشتم آخرین تیری بود که برای پیشبرد کارم انداخته بودم. نمی دانم باید تا کی و چگونه باز هم سکوت کنم، از بعضی رفتارهای ناپسند چشم پوشی کنم، خودم را بزنم به بی رگی و فقط دنبال کارم باشم. کاری که برای من خیلی خیلی خیلی مهم است.اما محيطی که در آن بايد کار کنم و بازدهی داشته باشم چه؟ دو روز يکبار صحرای کربلا شود؟ .. امروز برای اولین بار طاقت نیاوردم. از فرط عصبانیت تمام سررسیدهایم و جزوه های کارم و کتابهايم و لب تاپم را کول کردم و آمدم خانه. تمام انگیزه ی من برای کار کردن آنجاست. اما دیگر طاقت آن جو مسخره ی خاله زنک بازی را نداشتم. نيامدم که ديگر نروم. آمدم که فکرهايم را بکنم.


 راستی من به چه قیمتی باید به آرزوی زندگی شغلی خود جامه ی عمل بپوشانم؟ آیا اعصاب و آرامش من ارزشش بیشتر از چند درصد سهام یک شرکت و یک یا دو عنوان و چند درصد سود نیست؟؟؟؟ آیا من زیادی حساسیت به خرج می دهم؟ یا دارم زندگی خودم را قربانی یک هدف ایده آل شغلی شخصی می کنم؟



نظرخواهی را نتوانستم باز کنم. واقعا نیاز به کمک فکری تان دارم. اگر کمی خودتان را جای من گذاشتید لطف کنید و حرفی بزنید. يا با ايميل. يا در نظرخواهی اينجا اگر بتوانم کدش را پيدا کنم.


از تک تکتون که اين نوشته رو ميخونين ممنونم.


پيام‌های ديگران


 

31 comments:

داوود مراديان said...

سلام اميدوارم اجازه بدی برات کامنت بذارم. فقط بايد بگم خوشحالم که اينجا باز شد! آهو کاملتر شد! خفن دلم واسه اش تنگ بود . می دونی يه جورايی نفس کم آورده بوديم جون تو. درسته کليدش دست توست اما قلفش تو دل ماست تعطيلش نکن خواهشاْ.

sima said...

جای شما باشم میشینم و تمام آنچه را که در این پست نوشتم تمام و کمال و با لحنی آرام براش میگم. باهاش حرف بزن بگو از محیط کار چی انتظار داری و چقدر این برای خودت و بازدهی کارت مهمه. بخاطر حرفی که زدی هم عذر خواهی کن ولی بهش یاد آوری کن که بخاطر شوخی نابجاش مقصر بوده و بهش تاکید کن که از شوخیش خوشت نیامده و خواهش کن که تکرار نشه.... حرف زدن تنها راهه......

jay said...

شخصيت جالبی داری اگر در ايران نبودی حتما بسيار موفق تر ميشدی :-)
به نظر من حتما باهاش بصورت جدی و بدون تعارف بعنوان يک شريک کاری صحبت کن . بگو قهر و ناز و عشوه ات رو ببر برای زن و بچه ات نه برا ي محيط کاری !
البته اگه با اون احلاقش کسی رو داشته باشه !‌
موفق باشي

farhad said...

آهو جان اینطوری که پیداست شما جیز زیادی در مورد مرد جماعت نمیدونید و علت مشکلاتتون هم همینه!

خدمتتون عرض کنم که اولا ما مردها تا سی و پنج شش سالمون نشه بچه ایم. برای همینه که مردهای جوون اصلا سعی نمیکنند که خانومها رو درک کنند و وقتی از یه چیزی ناراخت میشند فورا بهشون بر میخوره و قهر میکنند.

ثانیا مردها دوست دارند که چیزهایی رو که بهش معتقدند به دیگرون ثابت کنند و در مقابل همین انتظارو از دیگرون دارند. در  صورتیکه خیلی چیزها ثابت کردنی و ثابت شدنی نیست و فقط احتیاج به تامل و دقت کردن داره.

ثالثا بقول گابریل کارسیا مارکزاگه آدم میخواد با خانمها رابطه خوبی داشته باشه باید سعی کنه که خانمها رو درک کنه نه اینکه سعی کنه اونها رو قانع کنه. خانمها دوست دارن درکشون کنید. این مهمترین چیزیه که خانمها میخوان و اکثر آقایون کلا ازش بیخبرند.

farhad said...

در مورد همکارت-  بنظر من بهتره همه این چیزهایی رو که اینجا نوشتی با احتیاط و دوستانه باهاش مطرح کنی نه اینکه خودتم قهر کنی و بذاری بری خونه!

اینجوری به قضیه نکاه کن: مشکلی که من تو محیط کار دارم بدون شک یک را حل خوب داره که یه آدم باهوش میتونه پیداش بکنه و آهو خانم هم همون آدم باهوشه

پدر said...

هاله حرف قشنگی زده.. خيلی قشنگ.
و اينکه تو کار ميکنی که سلامت و شاد باشی پس هر تصميمی بگيری نبايد مانع شادی و سلامتت بشه.

پنجره said...

درود.دوست خوبم.صورت مساله را كه برانداز مي كني ، سهمگين است.تراژدي تكرار و تكرار دردها كه از موج برداشتن خسته نمي شوند. با اين وجود ، ترجيح مي دهم كمي بدجنس باشم، و آرزو كنم كاش شانسش را داشتم كه وبلاگ شريك شما را هم ببينم!در مجموع تصور كلي كه از شراكت دارم چيز مزخرفي است . تقريبا مترادف تحمل و تقليل. اما اصل ثابتي هست كه بهش اعتقاد كامل دارم. قهر كردن و جمع كردن لپ تاپ و يكبار ديگر گريختن زياد مسئولانه نيست. پيروز ، روشن و در پناه حقيقت باشي.

حسين said...

من موندم چي بگم... چه مشكلاتي... خدا رو شكر كه ما از اين جور مشكلات نداريم... خدا صبر بده... .

حميد said...

سلام! / يکی می‌گفت: زندگی آشی است که بايد همه چيزش تناسب داشته باشد و من چون از آشپزی چيزی نمی دانم، نفهميدم معنی‌ش را! ولی اين را خوب می‌دانم که زندگی بی‌روزهای تلخ نمی‌شود! بدون سختی، بدون از دست دادن ... ولی شاید مهم این باشد که در مقابل اين از دست دادن‌ها، چه چيزی را بدست می‌آوريم؟!

حميد said...

يادم افتاد چند سال پيش را که سال آخر يک رشته‌ی مهندسی توی دانشگاه مشکلاتی برايم درست شد. تصميم به انصراف داشتم، کسی گفت: يادت باشد که يک عامی سالم بهتر از يک مهندس مريض و عصبی است! و اين‌که هر تصميمی گرفتی، بگیر، ولی يادت باشد که هيچ‌گاه از آن پشيمان نشوی! به قول پدربزگ: پشيمانی تن‌ها گناهی است که هيچ‌گاه بخشوده نمی‌شود!

اروس said...

اهوی عزيز، دردل زيبات رو خوندم... درک می کنم
چی می گی...

فروغ said...

آهو جان .. موقعیت بسیار سختی ست .. کاملا درکت می کنم . به نظر من هم بهترین راه حرف زدن مستقیم و ختم بازی این اقا ست چون یه جور بازی روانی می کنه . حرف زدن می تونه نتیجه خوبی داشته باشه اگر که این آقا جزو اون درصد معدودی نباشه که به هیچ صراطی مستقیم نیستن . حرفت رو بزن و عقب نشینی هم نکن . اگه هم فکر می کنی دوست نداری باهش کار کنی نگو که خودتو می کشی کنار .. بگو اگه نمی تونی خودتو درست کنی بهتره بکشی کنار ( منظورم اون آقاست ) .

فروغ said...

اینم بگم و برم :
اگر این بار نتونی مسئله رو حل کنی نباید مطمئن باشی که در کارهای جدیدتر می تونی . هر چیزی یک راه داره و اکثر آدمها هم قلق دارن .. لطفا عقب نشینی نکن .

ahoo said...

راستش من نمی تونم کل ماجرا و برخوردها رو اينجا بنويسم چون مثنوی هفتاد من می شه. ببينيد ما در مسئله ی شراکت کاری خدا رو شکر گوش شيطان کر! مشکل نداريم. مشکل سر تفاوت رفتاری اين آقا و من در زمان بحران هستش. ايشون اهل قهر کردن و قيافه گرفتن و کارها را در همان زمان معوق کردن هستند. من هم اهل بحث کردن و نتيجه گرفتن و در همان زمان پيگيری کارهايی هستم که هيچ ارتباطی به فشار خون بالا و پايين ندارند.آقای پنجره حالا که قدم رنجه فرمودید شما هم از کل ۶ پاراگراف فقط جمع کردن لب تاپ مشغولتان نکند. ما بارها صحبت کرديم. اما دوباره روز از نو روزی از نو. من زن صبوری هستم. ولی ديروز .. هيچ کدامتان جای من نبوديد.

hamoon said...

۱-در طولانی مدت بيشتر اذيت می شوي. ۲-در دعوا٬حلوا تقسيم نمی شود. ۳-کمی از فرصتتان را به من دهيد! ۴-حساسيت انسانها ٬دست خودشان نيست. مبادا اسيبی ببينی؛ (که می بينی!!)

noali said...

راستش فکر می کنم حالا که اهل معامله و کار و بار هستی بايد مثل همه اين جور آدما عمل کنی. اونا اول نيگا نمی کنن که زنن يا مرد. اول می بينن که منفعت کجاس. تو هم به نظر من اگه که برات خيلی مهمه اين کارو ادامه بدی و منفعتش خوبه بايد اين ؛آدمو؛ تربيت کنی. يعنی اگه سودت توی همکاری باهشه بايد غير مستقيم راه بندازيش. مهم نيس که طرف مرده يا زن. مهم اينه که اون شريکته. بنابراين به نظر من مثال همسر سابق اساسا ربطی به اين آدم که اتفاقا مرده نداره. اگه آلترناتيو داری ولش کن ولی اگه نداری فقط بايد را بندازيش. همين (تکبير)

سلام said...

من فکر می کنم شما هم مشکل دارین
به خاطر  اینکه ذهنیت شوهر قبلی تان در شما مانده

عطا said...

من فکر می‌کنم بايد بشينی کاملا جدی ولی با احترام کامل با ايشون حرف بزنی. نه لازمه بيش از حد تند بری نه اين‌که محافظه‌کار باشی. فکر می‌کنم جواب بده!

خانعمو said...

راستش کسی نميتونه جای شما تصميم بگيره .... زندگی در اجتماع آدمهای متفاوت باهم همينه. اگه امروز اين رابطه را بهم بزنی هيچ تضمينی نيست که فردا بهترش گيرت بياد... در ضمن من کاملا درک ميکنم که شرايط چقدر ميتونه سخت باشه من در شرايط مشابه تو هستم ولی در رابطه با همسايه ها و دارم خونه مو عوض ميکنم در حقيقت فرار ميکنم و در اين برهه از زمان به اين نتيجه رسيدم که اعصاب خودم مهمتره ولی جای تو نيستم و تو بايد خودت به تنهايی تصميم بگيری.

رضا said...

همه ما وقتی برای مشورت پیش کسی میرویم بیشتر از اینکه بخواهیم واقعا نظر آن شخص را بدانیم میخواهیم نظر خودمان تایید شود(یا بهتر بگویم از همان اول پیش کسی میرویم که می دانیم نظرمان را تایید خواهد کرد )من فکر میکنم شما تصمیمتان را گرفتید . وچون حدس میزدید در محیط مجازی آدم ها شجاعانه تر تصمیم میگیرند( به خصوص برای دیگران ) این مطلب را  اینجا نوشتید تا بعدا به خودتان بگویید " اگر یک نفر دیگر هم جای من بود همین کار رامیکرد  ". به هر حال

رضا said...

(اول یادداشت پایینی رو بخون بعد این بالایی رو با عرض پوزش!)
...خوشحالم از اینکه  بیشتر دوستانی که نظرشان را نوشتند  برخلاف حدس شما عمل کردند .
بنابر این  فکر نمی کنم لازم باشد توصیه ای بکنم . شما همه توصیه های ممکن را از قبل میدانید فقط اینکه گفته بودید" رفتار آن آقا روی کارتان تاثیر منفی دارد" کافی است خودتان بخواهید رفتار کودکانه ایشان برایتان مهم نباشد هر چند قبول دارم رفتار این تیپ آأم ها هم برای خودشان هم اطرافیانشان بسیار آزار دهنده است
راستش اول نمی خواستم چیزی بنویسم چون فکر میکردم شاید قضاوتم غلط باشد حالا هم اگر قضاوت غلطی داشتم ببخش
از صمیم قلب برایتان آرزوی سربلندی میکنم – رضا آرا (حالا واسه اینکه بخندی : آب زنید راه را چون که...)

saina said...

قطعا خاطره گذشته روی شما تاثيراتی منفی باقی گذاشته.ولی اگه کارو ول کنين يعنی به نوعی حق رو به ايشون دادين و اين اصلا منطقی به نظر نمی رسه.من هم فکر ميکنم بايد باهاشون بحث کنيد اونهم زمانی که اوضاع نسبتا رو به راه باشه.با ارزوی توفیق.

babak said...

من البته يه کم دير رسيدم. ولی اون چيزی که ميخواستم بگم مدت داره! اگه از دوتا آدم متفاوت دوتا رفتار مشابه ديدی سر فرصت علتش رو تو خودت جستجو کن. فراموش نکن بيشتر رفتار های بيشتر آدمها با ما عکس العمل رفتار ماست. اگه من نوعی دو سه باز منت کسی رو که بی دليل باهم قهر کرده بکشم امکان نداره از اين کار خوشش نياد و زرت و زرت قهر نکنه. اين آدمی که ميگن اينه سرکار خانم! ببخشيد.

يوسف said...

سلام . شراکت اين عوايد ! را هم دارد .. بايد از دامنه اش کاست .. بگونه ای که غرور و شخصيتمان لکه دار نشود . خودش يه هنری يه ..

bah bah said...

salam
man nemifahmam chera bayad moshkelate shoma dar ye jaam biyan beshe,!!!!!
be jaye in harfa bechashb be zendegi,,shayad age vaghte bishtari bara zendegitun bezarid ayandehe behtari dar entezare shoma bashe

HADI said...

سلام از ته ته  دل بهت تسليت می گويم و اميدوارم يک جوری چه جوری نمی دانم ولی به ارامش برسی چون خودم هم يک جورای شما را می فهمم.

masiha said...

سلام! یارب دلکی به عشق دمسازم ده / پر بازم ده، رخصت پروازم ده / دردی که بجان فزوده ای باز مگیر / صبری که ز دل ربوده ای بازم ده / موفق باشید

pa pati said...

من ادم بی غیرتی هستم. اين را حتما بدهيد شوهرانتان بخوانند.

کامران said...

تسلیت میگم به شما به خاطر علی. و خسته نباشید به خاطر جنگی که با خودت داری نه با دیگران. وآرزوی توفیق و موفقیت در پرورش دخترک.

مرغ دريايی said...

سلام. خواستم کامنت اين يادداشت را در کامنت‌دونی پست‌های بعدی بگذارم که ديدم انگار کامنت‌دونيشون بسته است. به هر حال من هم اين مطلب را خوندم و مدتی تجربه‌ی مشابه داشتم و درک می‌کنم حرفت را.   باور اينکه کسی شرايط کار را با رفتار غير حرفه‌ای و شخصی اينطور آميخته کنه برام سخته.  حرف هاله درسته.  ولی ضمناٌ امتحان کردی که خودت را بزنی به کوچه‌ی علی چپ و از مطالباتت کوتاه نيای و دائماٌ فرض کنی که داره وظايفش را انجام می‌ده و انجام وظيفه را مسلم و جدا از قهر و آشتی نشون بدی؟ مثلاٌ فرض کن طرف سردرد داره، خب تو هم داری - ولی همه داريم کار می‌کنيم!! فرض کن با تو قهر نکرده!  يا بهش بفهمون که با تو هم قهر کنه کار سرجاش است.  من فکر نمی‌کنم اين مشکل شما باشه که ديگران اين رفتار را در پيش می‌گيرند. لازم نيست اخلاق حضرت آقا را اصلاح کنی عزيز. بهش بفهمون که بخواد يا نخواد بايد کار انجام بشه! مدل قهر کردنش را بايد عوض کنه! قهر توام با کار! بگذار فقط خودش از قهر کردنش ضرر ببينه و بهش سخت بگذره. موفق باشی.

aram said...

سلام آهو جان. من مطلب ۱۷ خردادت رو امروز از وبلاگ زيتون پيدا کردم و خوندم. ميخواستم بگم: يک اصل هست که ميگه هر چه در زندگی برايمون اتفاق ميافتد ناشی از تفکر خودمونه. هر کسی با هر ويژگی که سر راهمون قرار ميگيره ناشی از حس خودمونه. فکر کن ببين در چه زمانی به اين ويژگی میپردازی یا فکر میکنی؟ حتی اگر خيلی از اين خصوصيت بدت ميآيد!!! چون ممکنه زياد به اينکه اگر شريکت مثل شوهرت باشه چی کار بايد بکنی؟؟؟؟؟ سعی کن ريلکس باشی. و فکر کن دليلی وجود نداره کسی با اين ويژگی توی زندگی تو باشه و هر شب وقت خوابيدن اين جمله را در ذهنت تکرار کن که (يا با صدای بلند فکر کن) ای خدای مهربون که اين همه نعمت به من دادی (ميتونی نعمتهاتو بشمری ...) متشکرم و سپاسگزارم که اين ويژگيهارو از زندگی و شرايط کاری من دور ميکنی و راههای رهايی از اين وضعيت را به من نشون ميدهی. بعد ميبينی چقدر تاثير داشته. خودبخود این مشکل حل میشه.

Free counter and web stats