Sep 9, 2005

باز بي خوابي آمده به سراغم..


ساعت نزديك دو است. آخرش هم قرص خواب خوردم. حالا تا قرص اثر كند مي نويسم. نمي دانم فايده ي اين همه نوشتن چيست؟ نكند ديوانه شوم؟ مثل خواهرم كه مي گويد:" نكند از غصه ي علي ديوانه شوم .."  امروز روز شلوغي بود. از جلسه ي كاري بي نتيجه ي بعد از ظهر گرفته تا برخورد اتفاقي با پسر آقاي رفسنجاني( قضيه را سياسي نكنيد سر جدتان. خودم هم وقتي از جلسه آمدم بيرون تازه فهميدم كي كجا بود!) از ديدار هول هولكي با خواهرها و قضيه ي خنده دار افتتاح سفره خانه ي پنج خواهر كچل! گرفته تا ديدار قشنگ دونفره مان و از عصر جديد دوست داشتني گرفته تا سالاد فصل مزخرف. از چاي داغ دونفره مان گرفته كه با فرو دادن هر جرعه اش انگار يك قدم به تو نزديك تر مي شدم و از كار گرفته  تا سفر و از خداحافظي گرفته تا بازگشت .. از جمله ي قشنگ " تا به زودي" گرفته تا درددل هاي شبانه ي خواهر و از دلتنگي اش كه نمي دانم سرانجام و چگونه و كجا آرام خواهد گرفت . از اعتمادي كه مي دانم از كجا در من پيدا شده و درونم را گرم مي كند هر چقدر هم كه همه چيز سرد و ترس آور باشد. از صداي باد كه مي پيچد امشب بين زمين و آسمان و انگار هيچ كس هيچ كجا نخوابيده.


باز بي خوابي آمده به سراغم ..


 


 

No comments:

Free counter and web stats