Sep 7, 2005

پارادوکس هياهوی تولد وبلاگهای فارسی ( ۱۶ شهريور)  و مرگ بی هياهوی يک وبلاگنويس


چند روزي ست كه بين خبر هاي ضد و نقيض و بالاخره از يک منبع  تقريبا موثق تر متوجه شده ام كه جوجوي وبلاگستان عمرش را داده به شما.. با (زن سي ساله) يا  پگاه رضايي ملقب به جوجو بي اينكه حتي يكبار از نزديك ديده باشمش يا با او صحبتي كرده باشم چند وقتي(حدود يكماه) در كنار بچه هاي گروه لافم فيني ( كه به لطف نوشي به رحمت خدا رفت!) كار كرديم. خيلی زود از گروه جدا شد. همين. بعد هم گهگداري وبلاگش را مي خواندم. بعد هم که نوشته هايش تبديل به گزارشاتي باورنكردني از بيماري مرموزش شد و  بعد هم تمام. از كم و كيف ماجرا خبر ندارم و از اينكه چرا در هيچ وبلاگي حتي كوچكترين اشاره اي به مرگ يك همسايه مجازي نشده چيزي نمي گويم. از اينکه در اين دنيای مجازی گاهی برخی آنقدر سنگ هم را به سينه می زنند که آدم خنده اش می گيرد و گاهی آنقدر بی رحمی موج می زند که آدم گريه اش .. فقط سهم كوچك خودم دانستم تا مثل پرواز آزيتا( وبلاگ زن رشتي) و فروزان (وبلاگ ماه پيشوني) و مثل عزيزان خودم علی و پيمان كه در اين دو ماه اخير از دست دادم ؛ از اين پرواز كرده هم نامي ببرم و برايش دعا كنم كه به آرامشي كه هميشه دنبالش بود رسيده باشد.


*


و اما وبلاگ. نوشتن وبلاگ در اين چند سال به من خيلی کمک کرد تا افکارم را بشناسم. دوستان جديد پيدا کنم. دوستانی محدود اما ماندگار. به من ياد داد چگونه حس هايم را طبقه بندی کنم. و بالطبع خودم را بهتر بشناسم. به اطلاعات روز دست پيدا کنم. با افکار و روحيات ديگران آشنا شوم. از وضعيت اجتماعی سياسی کشور خودم و ديگر کشورها آگاهی پيدا کنم و خلاصه استفاده درست از وبلاگ را بستری برای پيشرفت شعور اجتماعی می دانم. اما در کنار تمام مسايل بیرونی در تمام اين چند سال در گوشه ی آرام اين صفحه ی سفيد به حفظ وقايع سالهای زندگيم پرداختم. وقايع و لحظه نگاريهايی که نه برای حفظ در آينده و نه برای ثبت گذشته نوشته شده اند. اين نوشته ها فقط به اين علت اينجا هستند تا در هر لحظه بياد داشته باشم چگونه زندگی کرده ام چگونه خشمگين شده ام. چگونه اندوهگين شده ام. چگونه خوشحال. چگونه اميدوار. چگونه با نداشته ها کنار آمده و چگونه از داشته ها شاکر شده ام. يعنی چگونه عاشق باشم ..


اين هم چند تا يادگاری:







 



 


 


No comments:

Free counter and web stats