Feb 9, 2006

اين سه نفر ..


 


سه تا عكس سه در چهار نشسته اند توي كيف دستيش و  زن تقريبا هر روز جابجايشان مي كند. يك روز عكس مرد را مي گذارد زير. عكس خودش و دخترك را مي گذارد رو. از مرد خجالت مي كشد. نمي خواهد بدون خواست خود مرد او را وارد حيطه زندگيش كرده باشد . فردا دخترك را مي گذارد وسط. خودش را يكطرف مي گذارد و مرد را طرف ديگر. اما دخترك را هم نمي خواهد بگذارد بين خودش و مرد. نمي خواهد هيچ چيز بينشان فاصله بياندازد. روز ديگر عكس مرد را مي گذارد وسط و خودش را يك طرف مي گذارد و دخترك را طرف ديگر. اما باز هم نمي شود. از كجا معلوم كه قلب مرد به اين كار راضي باشد. يك روز ديگر خودش وسط مي نشيند و دخترك و مرد را مي نشاند دو طرفش. اين ديگر از همه بدتر. ياد مادر فولاد زره مي افتد.


هيچ كدام راضيش نمي كنند. يك چيزي آزارش مي دهد.


مي نشيند به عكس ها نگاه مي كند. به نگاه زني در دوربين كه چشمانش از پس اين همه سال هنوز همان چشمان دختركي ست كه از سي سال پيش تا حالا توي چهارچوب قاب عكس سياه و سفيد نشسته اند.


به نگاه شيطنت بار دختركي از توي مقنعه سفيد مدرسه با طره هايي ازمو كه از گوشه كنار مقنعه ناشيانه بيرون زده اند و  به دوربين زل زده و مي خندد.


به نگاه مردي با چهره اي كلاسيك در يك عكس سياه و سفيد كه  به افقي مي نگرد و لبخند مي زند.


زن به سه عكس نگاه مي كند و نمي داند تكليفش با آنها چيست.


اصفحاني مي خواند:


مرو اي دوست


مرو اي دوست


مرو از دست من اي يار


كه منم زنده به بوي تو


به گل روي تو


 


زن عكس ها را مرور مي كند. ذهنش همه چيز را مرور مي كند و هيچ ترتيبي براي اين عكس ها نمي خواهد. زن نمي خواهد در حفاظ لاستيكي كيف عكس چهارچوبي براي كساني كه دوست دارد تعيين كند. نمي خواهد آدمها را مثل مهره هاي شطرنج كنار هم بچيند. نمي خواهد ديگري را به اجبار محور كند يا خود محور باشد. دلش مي خواهد فقط عشق باشد و جذبه و عشق.


آنوقت ديگر نه تفسيري براي عكس ها لازم است و نه تعبيري و نه وجدان دردي.


مرد و دخترك دو انساني هستند كه وجودشان براي زن مغتنم و عزيز است.


زن عكس خودش را برمي دارد.


و  فقط عكس دخترك و مرد را كنار هم مي گذارد.


 


 


 


 


 


 

No comments:

Free counter and web stats