Mar 17, 2007

بهار مثل هر سال می آید و هوا مثل هر سال گرم می شود. گنجشکها مثل هر سال آواز می خوانند و درختان مثل هر سال سبز می شوند و رودها مثل هر سال پر می شوند و جاری. اما یک حفره ی خالی در دل ما هست که دیگر هيچ سالی با هیچ چیزی پر نمی شود. آمدن بهار را دوست دارم. گل های سنبل بنفش توی گلدان های سفالی آدم را یاد روزهای کودکی می اندازند. یاد چادر بزرگی که پهن می شد وسط اتاق و من با چه ذوقی پاکت های تخمه و پسته و فندق و بادام را رویش خالی می کردم و شروع می کردم به هم زدنشان. آجیل عیدمان را با شیرینی های خوشبو همیشه پدر می خرید و مادر تا تحویل سال قایمشان می کرد زیر تخت تا ما ناخنکشان نزنیم. و تمام تعطیلات عید خانه ی ما چه بوی خوبی می داد.


حالا اینجا، میان هیاهوی آخر سال، من به این حفره ی خالی فکر می کنم و به اینکه روزی، ساعتی، لحظه ای، بالاخره باید از راه برسد تا به من و به همه ما که این حفره را در قلبمان حمل می کنیم یاد بدهد که شما را گرچه ديگر کنارمان نیستید توی قلبمان تا ابد زنده نگه داریم و دلتنگی هایمان را برایتان تا ابد زنده نگه داریم و خاطراتتان را تا ابد زنده نگه داریم و این حفره ها را تبدیل کنیم به کوله ای از یاد شما. آنوقت شاید شما کمکمان کنید تا آرام بگیریم و این حفره ها دیگر این همه تحملشان سخت نباشد. شاید شما کمکمان کنید تا یاد بگیریم با وجود غم بزرگمان، با یاد شما شاد زندگی کنیم.



 



آقاجون، علی، مهرانه .. عیدتان مبارک.


3 comments:

آناهيتا said...

ايشا... که سال خوشبويی داشته باشی

خنگ خدا said...

نوروز رو پیشاپیش شادباش می‌گم.

اميدوارم که سال نو سال بهتری برايتان باشد همراه با خوشی و کامروايی.

شاد باشی

يک وبگرد قديمی said...

درود - اين نوشته را که خواندم توی دلم خالی شد می دانم خيلی سخت است تحمل فراق عزيزان خدا رحمتشان کند و روزهای شادی در انتظار شما باشد ان شاء اله ...

Free counter and web stats