Sep 15, 2007

بُرش

زن ملافه را که از پنجره کشید پایین انگار چیزی توی دلش کنده شد. منظره ی زیبای روبرو با چراغهای روشن دم غروب و کوههای بلند و خانه های ریز و درشت جلوی چشمانشان ردیف شد
زن گفت: کاش وقت داشتیم یه چای می خوردیم جلوی این منظره
مرد در تایید حرفش گفت: آره اونم توی اون یکی تراس
بلند شدند. لباسهایشان را پوشیدند و راه افتادند
تمام راه الهه می خواند و آن دو سکوت کرده بودند. شاید به الهه گوش می کردند. شاید به ندای درونشان
..
..

2 comments:

Anonymous said...

test

Anonymous said...

test

Free counter and web stats