Sep 18, 2007

هر چند وقت یکبار تصمیم می گیرم آدرس اینجا را لو بدهم باز دلم نمی آید. حالا فعلا که اینطوری می گذرد. اینجا شبیه یک دفتر خاطرات شده که تقریبا بجز خودم کس دیگری آن را نمی خواند. تصمیم دارم عکس کنار صفحه را هرچند وقت یکبار بسته به حال و هوایم تغییر بدهم. این عکس اثر گرافیک مرحوم غلامحسیبن ساعد است که بی نهایت آرامش آن را دوست دارم. تصویر ماه و یاکریم هایی که دور و بر درخت کاج می چرخند مرا یاد کودکیم می اندازد. کاج های همیشه سبز میدان 50 نارمک مامن ظهر های تابستان ما بودند و هر سایه ای خانه ی یکی از ما دخترکان. یاکریم ها هم که همیشه یادآور خاطرات دورند. یادم هست که مادر داستانی از آنها برایم گفته بود که هنوز هم با شنیدن صدای بغبغوی یک یاکریم یاد آن افسانه ی قدیمی می افتم. خلاصه اینکه عکس زیبایی ست. اصلا امروز مرا ویر نوستالژیک گرفته. از توی کامپیوتر به آهنگهای پریچهر و فرنگیس گوش کردم و یاد قدیم ها افتادم. یاد دوتا دوست صمیمی قدیمم که هر دو رفته اند از ایران. بگذریم که از صبح کلی هم کار انجام داده ام و هنوز هم بعضی نیمه تمامند. اما امروز دفتر خلوت است و سکوت هم کمک کرده به این حس و حالم. خوبم. سکوت کرده ام. حرف نمی زنم. کار می کنم. کتاب می خوانم. می روم خانه آشپزی می کنم. ریخت و پاش های خانه را جمع و جور می کنم. فکر می کنم. و باز کار می کنم. کتاب می خوانم. می روم خانه آشپزی می کنم. ریخت و پاش های خانه را جمع و جور می کنم. و باز فکر و فکر و فکر
..
..

No comments:

Free counter and web stats