Apr 27, 2009

تیک

# با همین چشم هایم دیدم. نگاهی به دور و برش کرد و اسکناس را از صندوق صدقات کشید بیرون. قاعدتا توی آن صحنه ای که من دیدم و دستی که نزدیک صندوق صدقات بود و یک مرد عادی، کاملن عادی با کت و شلوار تیره و موهای جوگندمی و ته ریش، اسکناس باید می رفت داخل صندوق. اما این اتفاق نیافتاد. توی همان چند ثانیه ای که نگاه من افتاد بهش و در حالتی که گمان نمی کرد از ماشین های در حال عبور کسی حتی نیم نگاهی هم بهش بیاندازد اسکناس را از توی صندوق کشید بیرون. نگاهش هنوز یادم هست. یک مرد عادی عادی با نیم نگاهی به اطراف و دستی که در جهت مخالف روتین حرکت کرد.


 


# همانجاست که طرح زوج و فرد به طور جدی شروع می شود. تقاطع انتهای گلبرگ و ابتدای قصر. تقریبا ده-دوازده تا از این لباس سبزها با ریش و تشکیلات و بعضی ها با باتوم و ماسک ایستاده اند لابلای ماشین ها. رسمن خیال می کنی دزدی. حتی اگر روز، روز تو باشد و برچسب بیمه و معاینه فنی را هم چسبانده باشی روی شیشه. حیف که طرح ندارم. وگرنه همه روزهای خدا از جلویشان رد می شدم. انگار که اصلن ندیدمشان. انگار که هیچ کسی نیست آنجا که مرا بپاید.

2 comments:

honarpisheh said...

hamin adamhayeh aadi hastand ke karhayeh kamelan gheireh aadi anjam midan. inam jokeh donyast barayeh man o to. un lebas sabz haram veleshun baba. bi khial. lol

مهـــــــــران said...

سلام

جدا وبلاگت رو خوندم و لذت بردم حتما بازم می آم پیشت...

Free counter and web stats