Nov 13, 2010

Another dull friday

خوابيدن روي تخت نزديكهاي ظهر يعني درست زماني كه نور آفتاب از پشت پنجره و پرده توري اتاق خواب روي تخت و طبيعتن روي من تابيده، يك نماد اصيل از آرامش روز تعطيل من است. ديروز قبل از اينكه بعد از مدتها، جعبه مدارك مادر را مرتب كنم كمي در اين حالت دراز كشيدم. كتاب "وقتي از دو حرف مي زنم، از چه حرف مي زنم" را خريده ام و بالاي تختم است. براي اينكه خودم را هل بدهم كه وسط شلوغي زندگي كتابم را هم بخوانم. از موراكامي كتاب "زن در ريگ روان" را خوانده ام فقط. كه بسيار دوستش داشتم.
ديروز بعد از ظهر در جمع كوچكي بوديم كه هر چند وقت يكبار به همت آموزشگاه و استادِ دخترك، برنامه ساز زني دارند. هر بار پدرمادرهاي جديدي به جمع ما اضافه مي شوند. پدرمادرهايي كه از صداي ناهنجاري كه فرزند نوآموزشان از سازش درمي آورد كلي ذوق مي كنند و عكس و فيلم مي گيرند و كلي ماچش مي كنند. من تمام نت ها را حفظم. آنقدر كه دخترك توي خانه زده و گوش كرده ام. روز و شب. هر كدام از اين نوآموزان، هر نتي كه مي زند مي فهمم الان چند وقت است شروع به ساز زدن كرده. بعضي هاشان خوب مي زنند. يا زياد تمرين كرده اند يا ذاتن بااستعدادند. بعضي هاشان به زور صدايي از آرشه درمي آورند. دخترك حالا بعد از چهارسال از مبتدي جلوتر رفته. رسيده به وسط ها. يك قطعه بسيار زيباي كلاسيك زد و استادش هم با او همنوايي كرد. وقتي ساز مي زند تصويرش را خيلي دوست دارم. چهره اش را غمي مي گيرد. با دقت به نت ها خيره مي شود و انگشتانش روي زهها مي لرزد. ناخودآگاه با هر كشش آرشه حركتي مي كند با بدنش. ولي از همه بيشتر نگاهش هست كه دوست دارم. من هم مثل بقيه فيلم گرفتم. يك صحنه ديگر به خاطرات زندگي دونفره مان اضافه كردم. به خاطره ي بعد از ظهرهاي دلگير دلگير جمعه، كه ما دوتايي ماشين را پشت آموزشگاه ت پارك مي كنيم و پياده تا آموزشگاه راه مي رويم. و هر بار دخترك بيشتر قد كشيده.

1 comment:

hamoon said...

متزو دارد آخرین اجرای فیلارمونیک وین را نشان می دهد. دنبال عینک ام می گردم

Free counter and web stats