Nov 16, 2010

من

يه چيزي اومده بالا توي گلوم گير كرده. نه فرياد مي شه. نه بغض مي شه. يه چيزي توي گلوم گير كرده. فقط مي دونم ديگه نمي تونم تحمل كنم. من آدم درونگرايي مي شم روز به روز بيشتر. اطرافيانم آدمهاي پشت هم انداز دروغگوي چاپلوس نون به نرخ روز خور. من توي لاك خودم فرو مي رم روز به روز بيشتر. اطرافيانم بيشتر پنجه هاشونو مي اندازن بيرون. چرا نمي تونم كاري بكنم. چرا پاهام گير كرده توي زمين. چرا دهنم باز نمي شه. دارم خفه مي شم. بايد خونسرد باشم. بايد تصميم اساسي بگيرم. اينجوري بين زمين و هوا موندن كه مي كُشه آدمو. بايد زندگيمو عوض كنم. دلم يه تغيير گنده مي خواد. حتي اگه اين تغيير استعفا دادن از كارم و شروع يه زندگي جديد باشه.

No comments:

Free counter and web stats