Jan 8, 2011

1

يكي بود يكي نبود. يه پتوي آبي بود كه خيلي دوست داشتني بود. از رفاه اومده بود. گلهاي صورتي داشت. روش كه مي خوابيدي تنت گرم مي شد. پتوي آبي مثل زندگي بود. اطمينان بود. گرم و نرم بود. محافظ بود. هميشه بود. باز مي كردي هر جا مي خواستي پهنش مي كردي و مي بستيش صداش درنمي اومد. چند سال همين بود. همزيستي مسالمت آميز پتو و ما. يه روز يكي بي هوا گذاشتش پشتِ در. پتوي مهربون آبي رو. يكي هم حتمن بي هوا برش داشت و برد. هيچوقتم نفهميد كه اون پتو فقط يه پتو نبود. قصه داشت. هنوزم نفهميديم چي شد كه پتو گم شد.

No comments:

Free counter and web stats