Jan 28, 2004

پشت پنجره واستادم.امشب توي بيمارستانم.كنار مادر.مادر خوابيده.من اما آروم و قرار ندارم.از پنجره بيمارستان مي تونم ترمينال سير و سفر آرژانتين رو ببينم.ياد سفر هاي شمال مي افتم.گريز هاي وقت و بي وقت از تهران.دلم مي خواد همين الان مي رفتم سوار يكي از اون ولوو ها مي شدم كه چراغاش دارن از دور توي تاريكي شب چشمك مي زنن.بعد به راننده مي گفتم بره.مهم نبود كجا.فقط مي خواستم بره.مهم رفتن بود.كندن.مقصد مهم نبود.رفتن همون رسيدنه.رفتن و بريدن.بريدن از هر چيزي كه مثل يه زنجير به پام وصله و نمي ذاره تكون بخورم.زنجير هاي اسارت.همون زنجير هاي مهر...


امشب كنار دختركم نيستم.كنار تو هم نيستم.كنار مادرم.و چقدر خوشحالم كه موهاشو شونه مي كنم.دستشو مي گيرم تا زمين نخوره و نوازشش مي كنم تا بخوابه.چند وقت بود كه كنارش بودم ولي نمي ديدمش؟امشب كه هر دو با هميم و هر دو تنها انگار تازه پيداش كردم.الان هم واستادم پشت پنجره اين اتاق و بيرونو تماشا می كنم.در بي خبري از تو.از طبقه هفتم اين ساختمون تمام شهرو مي بينم.چراغاي چشمك زن.مسير هاي مارپيچ اتوبانها.همه چيز در حال حركته.هيچي ساكن  نيست. و من توي اين گردونه بي انتها انگار سرگيجه مي گيرم.بعد مي رم بالاي بالاي بالا.حالا خودمم مثل يه دونه سياه مي شم لابلاي اين گردونه كه پشت يكي از هزاران پنجره از يكي از هزاران ساختمون از يكي از هزاران شهر از يكي از هزاران كشور اين دنيا داره خيابونو تماشا مي كنه و چقدر اين كارش كوچيك و حقيرانه ست.حالا آرزو هام چقدر كوچيك مي شن.نگراني هام هم.حتي دلخوشي هام و دغدغه هام...


باز ياد دخترك مي افتم.امشب كنارش نيستم.اگه شب روشو باز كنه چي؟اگه يادش بره قبل از خواب دستشويي بره چي؟مسواكش يادش نره.فردا صبح مثل امروز صبح گلودرد نداشته باشه..


پووووف....انگار دوباره برگشتم رو زمين بي اينكه حاليم شه...


گفته بودم كه...من اسيرم.اسير همين زنجير هاي مهر..


 

15 comments:

حمیده said...

داری میری...همینا همش رفتنه...خودت خبر نداری....

k1 said...

بواسطه همين زنجيرهاي مهر بايد ماند و ساخت. نميدونم شايد هم رفتن در همين نرفتن باشد.

كيوان said...

خاطرات، اينجا رهايم نميکنند...عصار هم زيباست...از آرژانتين، همه خاطراتی دارند.

آبی said...

این نیز بگذرد.

سپینود said...

عزیزدل خواهش می کنم./ امیدوارم حال مادرت زود خوب بشه/ شمال هم بزودی!/ واینکه تو فکرای حقیرانه نداری. دختری که موهای مادرشو شونه می‌کنهو نگران سرما خوردن دخترشه. مگه این کمه؟ خیلی بزرگه خیلی...

lale said...

سلام ...آهو جونم اميدوارم که زود زود زود خوب بشن و برگردن سر خونه زندگيشون ...

s.m.h said...

اميدوارم وقت داشته باشی

s.m.h said...

دعا می کنم حال ايشان بهتر شده باشد . تنش به ناز طبيبان نيازمند مباد

مهسا said...

سلام مرسی که اومدين وبلاگو را به روز کردم و لطفا مطلب اين يک داستان نيست را بخونيد و اگر می تونيد کمک کنيد

يک پنجره said...

باور کنی يا نه آن شعر آخر را که می نوشتم ياد شما افتاده بودم ...

saheleoftade said...

۱. همين که می تونی حتی برای چند لحظه بری بالا و همه چيز رو کوچيک ببينی معنيش اينه که زنده ای.مهم نیست این لحظه ها کو طول بکشه.

بزرگ said...

من دعا مي كنم .

omgh said...

همه اسيريم.من هم هر وقت طرف ترمينال سير و سفر هستم هوای رفتن می کنم.حتی بدون مقصد خاصی.فقط دوست دارم برم.و صبح جايی ديگه باشم.جايی ديگه...

payam said...

سلام اگر دوست داشتی به من هم بگو چکار کونم همین

Arad said...

نميخوای بنويسی؟

Free counter and web stats