Mar 11, 2004

مگه نمي شه آدم دلش براي خاطراتٍ مُرده تنگ بشه؟


 


 


خوابيده بودم.اومد آروم لاله گوشمو بوسيد.از خواب بيدار شدم.اما نگاهش نكردم.ازش دلگير بودم.


........


 


روبروی هم نشسته بوديم.توی کافه ای که فقط ما دو تا مشتريش بوديم.بيرون بارون ميومد.غروب جمعه.بعد از طلاق.سه سال بعد از طلاق.دستامو گرفت توي دستاش.اشكام چكيد توي فنجون جلوي روم.


........


 


من دلم تنگ شده.آره من دلم تنگ شده.براي سادگي همون چند سال زندگي كوتاه.براي عشق كودكانه ام كه حالا هيچي ازش نمونده.حتي براي لجبازي كودكانه ام براي ادامه ي اون زندگي هم دلم تنگ شده.براي كودكي كه مادر شد.براي لحظه هاي قشنگ همون اشتباه.براي سفره هفت سينمون.


من دلم مي سوزه.براي سالهايي كه توي رنج گذشت.براي اميد هاي خودم.براي اميد هاي تو.اميد هايي كه به هيچي نرسيد.من دلم براي آرزوي داشتن اون خونه ي ييلاقي كه ديواراش پر از پيچك باشه مي سوزه.و براي دختركي كه هميشه چشم براهه.


 


ديگه از خاك كردنٍ خاطراتم خسته شدم. از پوست انداختن هم.


 


 

21 comments:

محمد جواد طواف said...

سلام آهوی عزیز، خاطرات برای یادگیری خوبند، دوست عزیز، خیلی ناراحت شدم، ... نمی دونم چه کار می تونم بکنم.. تنها می تونم آرزو کنم، که باز عاشق بشی و باز طعم زیبای عشق و زندگیِ خوب و ساده ای رو بچشی...

پدر said...

سلام.
اشتباهت ازدواجت بود يا جدايی؟

سارا said...

سلام ...کولاک کردی که ....خاطره ها که واسه خاک کردن نيست ...خوبی ؟؟

مامان نيلو said...

مواظب خودت باش ... خاطرها ها اگه ارزش ياد آوری دارن حتما يادآوريشون کن ... ولی اگه ميبين بد تر آزارت ميدن  تو همين خونه تکونی تکليفشون را روشن کن . نذار بين زمين و هوا بمونی... عشق و نفرت در کنار هم بيشتر از اين که لذت بخش باشند تو را اذيت ميکنن عزيز من.

ali said...

خاطره ها زندگی رو معنا ميکنن و ميگن ما کجا وايساديم. بعضی هاش فقط يه توهمن ولی بعضياش متن زندگی و همون زندگين. اينا که تو می گی توهم نيس. بگرد ببين چطور ميشه اونا رو تکرار کرد حتی اگه لازم باشه اون پسوند ؛ کودکانه ؛ رو برای خيلی از کارای بعديت بکار ببری. يه وقتايی آدم بايد زخمی بشه بعد قدر جای زخم رو بدون رو.
Frankly speaking, weigh up the matter and construct a verdict, may be the chap has been altered as you yearn for.

شب نوشت said...

من هم مرده بودم ! ! ! حداقل از نظر اينترنتی . . .
فعلا سعی ميکنم برگردم ولی هنوز چيزی ننوشتم و آپديت هم نکردم... آخه مرده ها از زير خاک نمی تونن آپديت کنن ! ! !‌
خوش باشی و خاطرات خوبت هميشه زنده. . .
((( کامنت يادداشتهای قبلی هم طلبتون تا سر فرصت بنويسم )))
فعلا.

k1 said...

و بوی خاطراتی که هنوز هم عطر بنفشه های شب عيد با بوی کلوچه ها در ان آميخته شده و .... کاشکی می گفتين برای اين دوباره نوشتن قربونی می کرديم!!!

lale said...

آهو جونم هر چی خاطره ء خوبه تو ذهنت پر رنگ کن ...خاطره های بد رو هم بريز دور ! می بوسمت .

omgh said...

آره خاک نکن/.خاک کنی يه روزی سر در مياره.مث همين الان که با بهار دوباره جوونه زدن همه ی درخت هايی که فکر می کرديم مرده اند.بذار همه چيز باشه.بعدش می بينی که راحت داری زندگی می کنی بدون تلاشی برای فراموشی...

omgh said...

راستی يه چيزی نگاه می کنم انگار اين چند وقت خيلی سنگين شدی...پاشو زن پاشو... برو بيرون ماهی بخر يا شمع و چيزهای ديگه...پامچال و زنبق....پاشو سبک کن خودتو...

يوسف said...

بگو پس چرا نبودی ! رويو می کردی خودت رو .. می بينی آدمی چيه ؟ دوستی داشتم که می گفت توبه معنی نداره ! و عليرغم قبول داشتن خيلی از زوايای دينی می گفت من به اين نکته دين انتقاد دارم ! می گفتم چرا ؟ می گفت : وقتی تصميمی را گرفتی ، لابد با عقل و دليل و منطق اون رو سنجيدی و تصميم گرفتی .. حالا اگه بعد از مدتی اشتباه از آب در اومد دليلی نداره که بر انتخابت افسوس بخوری و .. !!!! ولی حالا ( اگه اين داستان زبان حال خودتونه ) شما بگو .. تا چه حد حق با اون بود ؟ ..

hulu said...

خيلی نوشته باحال و با صداقتی بود

darya said...

سلام

مجنون said...

میشه خاطرات رو زنده کرد البته خاطرات خوب رو.بدهاش رو باید ریخت دور.میشه به گذشته برگشت البته با گذشت

پونه - ایران دخت said...

درد بزرگ شدن... نمیخواهم بزرگ شوم و کسی اینرا نمیفهمد

ali said...

به آهو که در لحظه ای مرطوب خودش را زندگی کرد .
شايد اين نوشته را ميبايد يک زن  برايت می نوشت اما حس ماندگار اين نوشته که پس از سالها تعقيب و گريز در تودر توی دالانهای ذهنت خودرش را نشان داده  نشانی از تعريف يک واژه بخصوص ندارد ...
حتی خودت هم نمی توانی آنرا تعريف کنی واين نوشته ات هم به زعم من نمی تواند سنگينی آنرا به دوش که نه  حتی به يدک هم نمی تواند کشيد ....
زايش دوباره يک زندگی در يک حس ودر دوباره های تنهايی وآوارهای آن دخترک بر خودش که حالا مادر شده است وترس از معصوميتی که دوباره در سنين بالاتر آوار شود روحت را ميسايد و می آزارد . تاوان سنگين معصوميتی  زخمی شده که تاوان کمی هم نیست در تمامی دورانی که طرحی ديگر از زيستن را سراغ ميگيری ترا به ماندن ميخواند وگامهايت با آمدن اين حس سنگين وسنگينتر ميشود و تو خود را در هاله ای از غبار مي پوشانی شايد که بتوانی .......
                شبهايی از جنس صبح برایت آرزو دارم ..

babak said...

کی تا حالا تونسته از خاطراتش فرار کنه که تو بتونی. اميدوارم موفق باشی.

شهرزاد said...

گاهی وقتا آدم احساس ميکنه فراموشی بزرگترين نعمتيه که خدا به آدمها داده. و اگه آدم توان فراموشيو داشته باشه خيلی موفق تره. بعضی وقتا اين ياد و خاطره ها آدمو از حرکت کردن به جلو باز ميدارن. راستی توضيحات وبلاگتون نظرمو جلب کرد: روزنگار يک زن.   موفق باشيد

حسين said...

به تکــلم به خموشی به تبسم بــه نگــاه ......
می توان برد به هر شيوه دل آسان از من ....

آهو said...

علي..نوشته ي تو مرا زير و رو كرد..

نيما said...

اتفاقی سر از وبلاگ شما درآوردم. نمی دونم چرا ولی کلامت با تمام سنگينی و اندوه به دلم نشست شايد دليلش اينه که من هم دل شکسته ای دارم.درهرحال.... آهوی عزيز زندگی يک بازی بيشتر نيست پس اگر مرد رهی با يک یا علی شروع کن که اين بازی را ببری حتی اگر لازم است از خیلی چیزها حتی غرورت  بگذری....موفق و پاينده باشی

Free counter and web stats