Jan 12, 2006

امشب از خوشحالي گريه كردم و تو ديدي. از خوشحالي بود مي دانم. از خوشحالي و خوشبختي بود. من به اين لحظه هاي كوچك خوشبختي زنده ام. اما ساعتي بعد زير نم نم باران از خشم بود كه مي گريستم، و تو نديدي. بايد از جايي كه دوست داشتم مي رفتم. و اين مرا غمگين و خشمگين مي كرد.. من زنِ لحظه ها شده ام. آينده چه معنايي دارد اين روزها نمي دانم.. من زنِ لحظه ها شده ام. هر لحظه هزار پاره.


 


 

No comments:

Free counter and web stats