Aug 28, 2007

شش سال پیش در چنین روزی

تیتر این پست را از تیتر مقاله روزنامه کش رفتم. موضوعش هم واقعی ست. شش سال پیش در چنین روزی شروع به وبلاگ نوشتن کردم. و نوشتن این وبلاگ با تمام خوبی ها و بدی هایش برای من درس بزرگی بود. به قول یکی از دوستان حالا دیگر دورانش بسر آمده. درست یا غلطش را کاری ندارم. اما حتی اگر فکر کنیم که سالها پیش دوران اوجش بود من نیز با آن اوج بالا رفتم و با نوشتن، دیگران را و بیشتر خودم را شناختم. یاد گرفتم احساساتم را بنویسم. حس های خوب را جاودانه کنم و از شر حس های بد خلاص شوم. همان اوایل با نوشتن خاطرات تلخ جداییم به شکلی خودم را روانکاوی کردم و اعتقاد دارم که همان خالی شدن ها کمک بسیار بزرگی در تحول روح و افکارم بود. نوشتن وبلاگ دری از دنیاهای جدیدی را به روی من باز کرد. از خاطره ی فراموش نشدنی کشف وبلاگ کرگدن و سالهای ابری و پوست انداختن و شرقی و زنانه ها و خیلی وبلاگ های تاثیر گذار گرفته تا ماجرای حک شدن کودکانه ی وبلاگم و از وبلاگ زنانه ی لافم فینی که قربانی خودخواهی ها شد گرفته تا نقطه عطف زندگی عاطفیم یعنی برخورد با تو. از خاطرات تلخ از دست دادن عزیزانم که نگو. از زلزله ی تکان دهنده ی بم تا ماجرای اعدام صدام و انتخابات ریاست جمهوری و دهها ماجرای اجتماعی و سیاسی دیگر. همه و همه اینجا هستند. خلاصه اینکه اگر به گذشته بازگردم دوباره تمام این سالها را خواهم نوشت. "آهو" و اینجا هم "نیلوفر در آینه" شش سال از زندگیم مرا همراهیم کردند. من بزرگ شدنم را به چشم دیدم. و شش سال یک عمر است.

No comments:

Free counter and web stats